صفراوی مزاج: باریک اندام، دارای پوست بدنی زیتونی رنگ و از نظر اخلاقی تندخو، زودخشم، جاه طلب و حسود و ثابت قدم .
سوداوی مزاج: سیه چهره و دراز اندام و دارای چشمانی درخشان، از لحاظ شخصیتی مظطرب، نگران، ناراضی، بدبین، پرجنب و جوش ولی بدون پایداری و استقامت (ستوده، ۱۳۸۲)
نظریه روانکاوی بر روی تاثیرات مستقیم والدین بر شخصیت به خصوص پدر بر شخصیت پسر تأکید دارد و به وابستگیها و دلبستگیهای والدین اشاره میکند.
نظریه یادیگری اجتماعی بر تقویت، تنبیه، همانندسازی و تقلید به عنوان فرآیندی اساسی برای اجتماعی شدن و رشد شخصیت تأکید دارد.
نظریه ارنست کرچمر[۲۱] روانپزشک آلمانی در سال ۱۹۲۱ با انتشار کتاب ساخت بدن و منش و با بهره گرفتن از روشهای انسانی سنجی جسمی[۲۲] انسانها را با دو تیپ فربهتنان و لاغرتنان تقسیم کرد و بعداً یک سنخ سوم بنام سنخ پهلوانی نیز به آنان افزود، به هر یک از این (سه نسخ جسمی یک سنخ روانی مربوط)میشود: مثلاً فربهتنان از نظر روانی، ادواری خوی. لاغرتنان، اسکیزوئید خوی و سنخ پهلوانی صرعواره خوی هستند. ادورای خویان از نظر خلقوخوی بیثبات وسکون، و از نظر روانی، عاطفی و احساساتی هستند. اسکیزوئیدخویان شخصیت گسیخته دارند و درونگرا هستند. صرع واره خویان محتاط و محافظهکار و کندند (کریمی، ۱۳۸۵).
۲-۴-عوامل به وجود آورنده شخصیت
شخصیت مجموعه ویژگیهای جسمی، روانی و رفتاری است. بنابرین عواملی که به وجود آورنده این ویژگی به شمار میآیند، عوامل به وجود آورنده شخصیت نیز هستند. بخش اول این ویژگیها یعنی ویژگیهای جسمی، ساخته وراثت و بخش دیگر آن زاییده عوامل اجتماعی با محیط است. تعیین این که کدام یک از دو عامل نقش مهمتری در شخصیت دارند غیرممکن است اما بدیهی است که شخصیت هر فرد حاصل تعامل و تاثیر متقابل هر دو عامل است، بدین معنی که از یک سو عوامل محیطی در چارچوب امکانات و محدودیتهای فیزیولوژیکی و ساختار وراثتی تاثیر دارند و از سوی دیگر تواناییهای بالقوه، که عمدتاًً محصول توارثاند، هنگامی میتوانند شکوفا شوند و از قوه به فعل درایند که محیط مناسبی برای شکوفا شدن داشته باشند (کریمی دشتکی، ۱۳۸۵).
سنگ بنای اولیه شخصیت از هنگامی گذاشته میشود که یک اسپرماتوزویید با یک اووم ترکیب میشود، سلول تخم را به وجود می اورد. هر سلول تخم حاوی ۲۳ کروموزوم از مادر و ۲۳ کروموزوم از پدر است که این کروموزومها از طریق ژنهایی که روی آن ها قرار دارند، ناقل صفات مختلف والدین به فرزندان هستند، از این ۲۳ جفت کروموزوم جفت آخر تعیین کننده جنسیت است (لطفآبادی و همکاران، ۱۳۸۶) ژنها که در واقع انتقال دهنده صفات هستند، بسیار با ثباتاند و تنها جهش و تغییرات حاد محیطی قادرند در ژنها تغییر ایجاد کنند.
دستگاه عصبی انسان نیز که از طریق تکانههای عصبی اداره کننده فعالیت انسان است، میتواند در تفاوت همان شخصیتها مؤثر باشد.
نقش هورمونهای گوناگون نیز در تعیین شخصیت بسیار حائز اهمیت است. غالب این هورمونها که ترشحات درونریز هستند، کنترل رشد جسمی و حتی خلق انسان را بر عهده دارند اما ویژگیهای وراثتی برای تحقق یافتن و رشد خود به زمینههای مناسب نیاز دارند و این محیط است که چنین زمینهای را میتواند فراهم سازد. هر قدر از نظر ویژگیهای وراثتی متمایز و برجسته باشد، اگر در محیط نامناسب قرار گیرد، تواناییهای ارثی و امکان کمتری برای شکوفا شدن پیدا خواهند کرد. کودکانی که در محیطهای دور از انسان پیدا شدهاند گواه روشنی بر این مدعا هستند. این کودکان از بسیاری از کودکان عادی عقبماندهتر بوده و حتی آموزشها و امکانات فراهم شده بعدی برای آنان نتوانسته است عقبماندگیهای آن ها را جبران کند. آنچه در بررسیهای گوناگون مشخص شده است، این است که محیط و وراثت هر دو، در ایجاد شخصیت به طور متقابل سهم دارند و نمیتوان تمایز مشخصی از نظر میزان آن ها بر شخصیت انسان قایل شد (شعارینژاد، ۱۳۸۱).
۲-۵-رویکرد صفات
در رویکرد صفات سعی بر این است که خصوصیات اساسی فرد که جهتدهنده رفتار اوست تفکیک و توصیف شود. در این رویکرد، به شخصیتهای اجتماعی فرد توجه میشود و بیشتر توصیف شخصیت و پیشبینی رفتار مورد توجه است تا رشد شخصیت. در نظریه های صفات مردم از جهت ابعاد یا مقیاسهایی که هر یک نمودار یک صفت است متفاوت شمرده میشوند. به این ترتیب در رویکرد صفات به این توجه میشود که هر فرد در ابعاد مختلف چه جایگاهی دارد (اتکینسون، ۱۹۹۴، به نقل از براهنی، ۱۳۸۱).
آلپورت، آیزنک وکتل سه تن از نظریهپردازان اصلی رویکرد صفات هستند که در زیر به شرح آن ها پرداخته خواهد شد. گوردن آلپورت[۲۳](۱۹۱۷-۱۸۹۷)
آلپورت صفات شخصیت را گرایشهای پاسخ دادن به شیوه یکسان به انواع مختلف محرکها میدانست. از نظر او صفت عبارت است از یک ساختار عصبی- روانی است. بنابرین صفات شیوهای ثابت برای واکنش نشان دادن به محرکهای محیط است. به اعتقاد وی معتبرترین واحد ارزیابی برای نشان دادن شخصیت افراد و چگونگی شباهت آن ها همین صفت است (شولتز و شولتز، ۱۳۸۱؛ شاملو، ۱۳۷۷). آلپورت معتقد بود که صفات، عناصر پایهای شخصیت هستند و هشت ملاک عمده را برای صفات شخصیت بیان میدارد که عبارتند از:
-
- هر صفت ماهیتی مشخص و واقعی دارد.
-
- صفات فراگیرتر و عمومیتر از عادات هستند.
-
- صفات پویا و تعیینکننده رفتارند.
-
- صفات به گونه تجربی پیریزی میشوند.
-
- هر صفتی به گونه نسبی از دیگر صفات مستقل است.
-
- صفات معادل با داوری اخلاقی و اجتماعی نیستند.
-
- هر صفتی را میتوان در فردی خاص مشاهده کرد.
- اعمال یا عاداتی که در راستای یک صفت قرار نمیگیرند، دلیل بر عدم وجود آن صفت نیستند (لیبرت[۲۴] و لیبرت، ۱۹۹۸).
آلپورت ابتدا دو نوع صفت فردی[۲۵] و مشترک[۲۶] را معرفی کرد. صفات فردی اختصاصیبوده و منش[۲۷] شخص را توصیف میکند. صفات مشترک صفاتی هستند که تعداد زیادی از افراد در آن سهیماند، مانند اعضای یک فرهنگ. آلپورت بعدها صفات مشترک را صفات نامید و صفات فردی را آمادگیهای شخصی[۲۸] خواند و سه نوع صفت فردی را ذکر کرد: اصلی[۲۹]، مرکزی[۳۰]، ثانوی[۳۱] (شولتز، ۱۳۸۱).
آلپورت به دلیل تأکید برمنحصر به فرد بودن افراد، نیز شهرت یافته است. این تأکید به جایی میرسد که اعلام میکند که در افراد صفات ویژهای وجود دارند که از نظر علمی قابل بررسی نیستند (پروین و جان، ۱۳۸۱).
هانس آیزنک (۱۹۱۶-۱۹۹۷)
آیزنک از جمله کسانی است که در زمینه رویکردصفات پژوهشهایی انجام داده است. نتیجه نهایی پژوهشهای آیزنک معلوم داشت که شخصیت دارای سرحد است که هر کدام یک قطب مخالف دارد که بدین قراراند:
-
- درونگرایی (برونگرایی)
-
- روان نژندی (فقدان رواننژندی)
- روانپریشی (فقدان روان پریشی).
آیزنک ضمناً افرادی را که به هر یک از این قطب های نهایی تعلق دارند از نظر روانی توصیف و تعبیر کردهاست.)
بعضی از صفات هر یک از این تیپها بدین قراراند: