عشق مطلوب ترین شکل تعامل والد- کودک است. در این مورد، والدین با احترام گذاشتن و ایجاد توازن بین امنیت و مسئولیت، بیشترین فرصت را برای رشد مثبت شخصیت کودک فراهم می آورند.
بندورا، که تأثیر الگو یا سرمشق در یادگیری را مطرح کردهاست، به نقش الگویی والدین اشاره میکند و معتقد است:
ما با والدینمان به عنوان الگو شروع میکنیم، زبان را می آموزیم و در راستای سنت ها و رفتارهای قابل قبول فرهنگمان، اجتماعی میشویم.
وی همچنین در زمینه ی نقش والدین به عنوان الگو در کسب صفات و ویژگیهای شخصیتی فرزند، میگوید:
کودکی می بیند والدین در مدت طوفان، وحشت زده هستند یا وقتی با غریبه ها مواجه می شنوند عصبی رفتار میکنند، به راحتی این ترسها را تقلید میکنند، و بدون اینکه از منشأ آن ها آگاه باشد آن ها را به بزرگ سالی منتقل می کند. البته پایداری و جسارت به هنگام مواجه شدن با مشکلات و خوش بینی به هنگام روبه رو شدن با تجربیات جدید، از والدین و الگوهای دیگر آموخته میشوند.
اریکسون نیز، که مراحل هشت گانه ی رشد روانی اجتماعی را مطرح کردهاست، در چهار مرحله ی اول، یعنی «اعتماد در برابر بی اعتمادی»، «خودمختاری در برابر تدبیر»، «شرم» و «سخت کوشی در برابر حقارت»، بر نقش بی همتای والدین تأکید میکند.
راجرز نیز در دوره ی شکل گیری «من» در کودک، اصطلاح «توجه مثبت» را مطرح کرده و معتقد است:
والدین، به ویژه مادر، باید توجه مثبتی نسبت به کودک خود داشته باشند.
همچنین مک کللند با طرح «نیاز پیشرفت» بر نقش ویژه ی والدین و شیوه ی پرورشی آن ها بر این نیاز و چگونگی ارضای آن، تأکید نمود و رفتارهای والدین در طول دو سال اول زندگی را برای شکل گیری نیاز پیشرفت زیاد، حیاتی دانست. آنچه تاکنون بیان شد، اشاره به نقش کلی والدین بود. با این حال، هر یک از والدین نقش خاصی دارد که در این میان، نقش مادر، به ویژه در سالهای اولیه ی زندگی بسیار برجسته تر از نقش پدر است. در ذیل، به نمونه هایی از نقش مستقل آن ها، به ویژه تأثیر مادر، اشاره می شود. در زمینه ی نقش پدر، با توجه به جایگاه وی در خانه و اقتدار و مدیریت کلانی که بر محیط خانه دارد، نقش وی در کودک میتواند از نوع مدیریت و اینکه – مثلاً – خودکامه باشد یا نه، و به دیدگاه های دیگر اعضای خانواده توجه کند یا نه، آشکار شود. برای نمونه، مک کللند در یک رشته آزمایش هایی که در زمینه ی نقش والدین در نیاز پیشرفت انجام داده، نتایج آن ها وی را واداشته است تا بگوید سخت گیری یا خودکامگی پدر میتواند نیاز پیشرفت پسر را کم کند.
اما در مقابل، نقش مادر در شکل گیری، به ویژه در ابتدای کودکی، بیشتر مورد توجه روان شناسان قرار گرفته است. برای نمونه، اریکسون در خصوص نقش مادر در مرحله ی «اعتماد در برابر بی اعتمادی» معتقد است:
تعامل بین کودک و مادر تعیین میکند که آیا کودک دنیا را با نگرش اعتماد خواهد دید یا بی اعتمادی. اگر مادر به نیازهای جسمانی کودک پاسخ دهد و محبت، عشق و امنیت کافی برای او تأمین کند از آن پس کودک شروع به پرورش دادن حسّ اعتماد خواهد کرد.
آلپورت نیز به نقش مادر بر پرورش کودک تأکید میکند و معتقد است:
زمانی که نفس پرورش مییابد تعامل اجتماعی ما با والدینمان بسیار مهم است. با اهمیت ترین آن ها رابطه ی کودک با مادر به عنوان منبع اصلی محبت و امنیت است. اگر مادر یا مراقب اصلی، محبت و ایمنی را تأمین کند نفس به تدریج، طی هفت مرحله پرورش مییابد و کودک به رشد روانی مثبت دست مییابد.
راجرز نیز در زمینه ی پیامد سوء عدم توجه مثبت مادر به کودک معتقد است:
اگر مادر توجه مثبت را ارائه ندهد گرایش فطری کودک به سوی شکوفایی و رشد خود، با مانع مواجه خواهد شد. کودکان عدم تأیید رفتارشان را به صورت عدم تأیید خود پنداره ی به تازگی ساخته شده ی خود، می دانند. اگر این حالت زیاد اتفاق افتد کودکان تلاش برای شکوفایی را متوقف میکنند و در عوض، برای به دست آوردن توجه مثبت از دیگران، عمل میکنند (شولتز، ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۴).
۲- خواهران و برادران: علاوه بر والدین، خواهران و برادران نیز در شکل گیری شخصیت فرد تأثیر گذارند.
خواهران و برادران معیارهایی تعیین میکنند، الگوهایی برای تقلید فراهم میکنند و برای همدیگر نقش های مکملی را بازی میکنند که از طریق آن، میتوانند کنش متقابل اجتماعی را تمرین کنند و در مواقع تنش عاطفی، به یکدیگر یاری رسانند.(ماسن و همکاران، ترجمه یاسایی، ۱۳۸۴).
برادران و خواهران به انحای گوناگون میتوانند بر فرد تأثیرگذار باشند و این تأثیر، به ویژه از سوی خواهران و برادران بزرگ تر برجسته تر است. برای مثال:
یک فرزند اول سلطه گر و جسور میتواند بر همشیرهای کوچک تر به صورتی تأثیر بگذارد که آن ها شخصیت انفعالی و غیر رقابت طلب را پرورش دهند.
۳- ترتیب تولد: از جمله عوامل تأثیرگذار بر شکل گیری شخصیت، که به خانواده مربوط است،ترتیب توالد فرزندان است. اینکه فرد فرزند چندم باشد- مثلا، فرزند اول باشد یا دوم و یا فزرند آخر – در شکل گیری شخصیت وی و میزان تأثیرگذاری او مؤثر است. آلفرد آدلر از جمله روان شناسان شخصیت است که توجه ویژه ای به این عامل نمود. وی معتقد است:
بزرگ تر یا کوچک تر بودن از همشیرهای دیگر و قرار داشتن در معرض نگرش های متفاوت والدین شرایط کودکی مختلفی را به وجود می آورد که به تعیین نمودن شخصیت کمک میکند.
همانند آدلر، بندورا نیز به اهمیت ترتیب توالد در خانواده توجه داشت. او دریافت که فرزندان اول و تک فرزندان نسبت به دیگر فرزندان، مبنای قضاوتی متفاوتی برای توانایی هایشان دارند.
ماروین ذاکرمن نیز، که در زمینه ی میزان تأثیرپذیری فرزندان در هیجان خواهی از والدین به پژوهش نشست، معتقد است:
فرزندان اول و تک فرزندان در سنین اولیه، تحریک و توجه بیشتر را از والدین خود می گیرند که سطح بهینه ی تحریک بالاتر برای سالهای آینده را تعیین میکنند.(شولتز،ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۴)
ب. همسالان: عامل دیگری که تأثیر مهمی در شکل گیری شخصیت دارد همسالان و دوستان هستند. پس از آنکه فرد دوره ی نوزادی و کودکی اول را پشت سر گذاشت و روابط اجتماعی او از محدوده ی والدین به دیگر اعضای خانواده فراتر رفت، نقش همسالان آشکار می شود. می توان گفت:
در واقع، کودکان در دو جهان زندگی میکنند: جهان والدین و سایر بزرگ سالان و جهان همسالان. (ماسن و همکاران، ترجمه یاسایی، ۱۳۸۴).