با پذیرش اینکه مذهب یک متغییر مهم در زندگی افراد است، می توان گفت نفوذ باورها، نگرش ها، رفتارها و ویژگی های ارزشی درونی افراد مذهبی در حوزه زندگی آن ها، باید جزئی از تحلیل روان شناختی باشند، آگاهی در باره مذهب به اندازه سایر ضمایم پایگاه اطلاعات روان شناختی، ارزشمند است و نیازی نیست که اهمیت مذهب را در زندگی افراد نشان دهد.
۲-۲۱ آغاز روانشناسی دین
آغاز روانشناسی دین به عنوان رشته ای رسمی به حدود سال۱۸۸۱ بر میگردد که جی استنلی هال در بوستن نطقی عمومی در مورد آموزش اخلاقی و مذهبی ایراد کرد. بعد از آن دو جریان حاکم بر روانشناسی مذهبی را مطرح نموده اند، یکی توصیفی و دیگری تبیینی. که اولی دین را با همدلی و از درون ترسیم میکند و دومی نقادانه تر و از بیرون. مثلاً فروید و رفتارگرایان تقریباً الگو های کاملاً تبیینی دین را به ما عرضه داشته اند، حال آن که پیروان پدیدار شناسی تا حد امکان به توصیف خاص روی آورده اند. ویلیام جیمز را می توان نمونه ای از ترکیب هر دو جریان دانست، زیرا گر چه او را معمولاً به رویکرد توصیفی منتسب می دارند، در تأملات معروف او در باب مذهب یک جریان پنهانی تبیینی هم وجود دارد(کاهو[۱۱۹]، ۱۹۷۴، به نقل از وولف، ترجمه دهقانی،۱۳۸۶).
۲-۲۲ اشخاص برجسته در روانشناسی دین
بیشتر نظریه های روان شناختی دیدگاه های جالب توجه ای در مورد دین دارند، دید گاه های بیشتر در این مورد مربوط به ویلیام جیمز[۱۲۰]، زیگموند فروید[۱۲۱]، کارل یونگ[۱۲۲]، گوردن آلپورت[۱۲۳]، آلفرد آدلر[۱۲۴] و در سال های اخیر اریک اریکسون[۱۲۵] است(نیلسون، ۲۰۰۱).
۲-۲۲-۱ ویلیام جیمز(۱۹۱۵-۱۸۴۲)
بیشترین علاقه او در زمینه مذهب درک و بررسی تجربیات مذهبی افراد بود(نیلسون،۲۰۰۱). مذهب را عبارت از تأثیرات، احساسات و رویدادهایی میداند که برای هر انسانی در عالم، تنها و دور از همبستگی ها برای او روی میدهد، به طوری که انسان در می یابد که بین او و آن چیزی که آن را «امر خدایی» می نامد، رابطه ای برقرار است و این رابطه یا از راه قلب و یا از راه عقل و یا به وسیله اجرای اعمال مذهبی برقرار میگردد (صادقی جانبهان و نجم عراقی، ۱۳۸۷). او با طبقه بندی حالات مذهبی در کنار حالات غیر مذهبی نشان داد که آنچه این حالات را تمایز می بخشد، گذشته از غایتی که دارند، اهمیت آن ها در زندگی کسانی است که آن ها را تجربه میکنند. همچنین او معتقد بود که مذهب شخصی و تجربیات عرفانی افراد، میتواند افراد را از لحاظ مذهبی ورزیده کند، صرف نظر از این که چه نوع مذهبی دارند. ویلیام جیمز تلاش کرد به مذهب مفهومی کاربردی دهد(الیاده، ۱۳۷۵، به نقل از آذربایجانی، ۱۳۸۰).
۲-۲۲-۲ زیگموند فروید(۱۹۳۹- ۱۸۵۶)
معروف است که فروید نگرش خوبی به دین ندارد. فروید خود سرسختانه بر آن بود که وی یک «یهودی دیر باور» و «منکر خدا است» و « عمیقاً غیر مذهبی» است(هیل، ۱۹۷۱،جونز،۱۹۵۷، منگ و فروید، ۱۹۶۳، همه به نقل از وولف[۱۲۶]،۱۳۸۶).فروید در اغلب آثار خود، دین را پندار و یا توهم تلقی میکند(بهرامی احسان و تاشک، ۱۳۸۳). فروید میگوید «شکل گیری دین نیز متکی بر منع و طرد برخی تکانه های غریزی است». طبق نظر فروید، انسان هابرای مهار طبیعت و نظم بخشیدن به ارتباطات بشری به تمدن وابسته بودند، به اعتقاد وی انسان ها بهای گزافی برای تمدن پرداختند و این بها « روان آزردگی» بود. در نتیجه به منظور مقابله با این آزردگی مذهب شکل گرفت. او بیان میکند که مذهب از ناتوانی انسان نشأت گرفته است و بدین ترتیب وی تمام گرایش های مذهبی را نشانه های انحراف از سلامت دانسته و دین را تکرار تجربه کودکی و روان آزردگی جمعی میداند.فروید خدا را معرف والدی میدید که کودک وابسته، او را می طلبد(خدا پناهی، ایزدی و خوانین زاده، ۱۳۷۹).
همچنین او منشأ دین را احساس درماندگی آدمی میداند، یعنی همان احساس ترس کودک و نیاز به حمایت پدر نیرومند که حالتی مستمر و مداوم یافته است، بنابرین در آینده دور، عقل آدمی پیشرفت خواهد کرد و عقیده مذهبی متروک و منسوخ خواهد شد.فروید عقل آدمی را معادل علم می شمارد و صریحاً میگوید : صدای عقل نرم و ملایم است، ولی ساکت نمی ماند تا گوش شنوایی بیابد و سر انجام پس از رد و نقض پیاپی و بی شمار به موفقیت میرسد( خداپناهی و همکاران، ۱۳۷۹).
بنابرین، این را می توان بیان نمودکه : گر چه برداشت فروید از دین، در مجموع، فوق العاده ذهنی است و احتمالاً کم دوام ترین جنبه از اندیشه او خواهد بود، نگرش عمومی او در باب این که ایمان، نوعی « تکیه گاه روانی» و دارای کیفیت اندیشه تخیلی است، مورد توجه بسیاری از منتقدان همدل با دین قرار گرفته که این نوع اندیشه را بر هر آنچه توده مردم آن را دین مینامند، قابل اطلاق می دانند(آذربایجانی، ۱۳۸۰).
۲-۲۲-۳ کارل یونگ(۱۹۶۱-۱۸۷۵)