۲-۴ مذهب و معنویت
۲-۴-۱ تاریخچه ی روانشناسی مذهب و معنویت
ورود اولیه مفاهیم مذهب و معنویت در علم روانشناسی، در همان اولین دهه های شکل گیری این علم، اتفاق افتاد. جیمز و هال[۱۳۱]، جزء اولین نظریه پردازان علم روانشناسی بودند که به این حیطه توجه نشان دادند. این اقبال اولیه به مفاهیم معنوی و مذهبی، همزمان با غلبه ی رویکردهای روانکاوی و رفتارگرایی در نیمه ی نخست قرن بیستم، به سرعت فرونشست (ولف[۱۳۲]، ۱۹۹۱). در دهه های شصت و هفتاد میلادی، مذهب و معنویت، به تدریج در روانشناسی علمیو پژوهش های نظام مند، مطرح شد. به طوری که در سال ۱۹۷۶، بخش ۳۶ انجمن روانشناسی آمریکا[۱۳۳] تحت عنوان روانشناسی مذهب[۱۳۴] رسماً تأسیس شد. با وجود اینکه در آن دوران، پژوهش های انجام شده، در حیطه ی روانشناسی مذهب و معنویت، نسبت به سایر زمینههای روانشناسی، بسیار اندک و ناچیز بود، زمینه ی مناسبی فراهم شد تا جنبههای روانشناختی مذهب و معنویت، با بهره گرفتن از روش های تحقیق معتبر علمی، مورد بررسی قرار بگیرد. در طی این پژوهش ها همپوشی و قرابت بسیاری از مفاهیم مذهبی و معنوی با مبانی علمیروانشناسی، آشکار شد و از اینرو پژوهشگران را به سمت ایجاد رویکردی یکپارچه نگر سوق داد که طی آن به تبیین علمیتجارب معنوی و مذهبی از چارچوبی کاملاً روانشناختی میپرداختند. از آن دوران تا به امروز، از یکسو پژوهش های رابطه ای که به بررسی و تبیین روابط بین مؤلفه های روانشناختی مختلف و عقاید و تجارب معنوی و مذهبی میپردازند و از سوی دیگر، پژوهش های آزمایشی و شبه آزمایشی که اثربخشی مداخلات روانشناختی یکپارچه شده با عقاید مذهبی و معنوی را مورد بررسی قرار میدهند، پایه های علمیروانشناسی مذهب و معنویت را تحکیم کردهاند (پالوتزین و پارک[۱۳۵]، ۲۰۰۵).
۲-۴-۲ وجوه تشابه و افتراق مذهب و معنویت
هردو مفهوم مذهب و معنویت، مفاهیمیچند بعدی تلقی میشوند که زمینههای مختلف زندگی روزمره ی افراد معتقد به باورهای مذهبی و معنوی را تحت تأثیر قرار میدهند (کال و رابینز، ۲۰۰۴). این دو مفهوم را نه میتوان به عنوان دو مفهوم کاملاً مستقل و متمایز در نظر گرفت و نه میتوان آن ها را کاملاً معادل یکدیگر قلمداد کرد، زیرا علی رغم تمایزاتی که در بین مؤلفه های این دو مفهوم وجود دارد، شباهت ها و همپوشی های بسیاری نیز بین آن ها دیده میشود (اوندرا و گرینوالت، ۲۰۰۸).
بر اساس مطالعات و نظریه پردازی های روانشناسی مذهب و معنویت، در مقوله ی مذهب، بعد عقاید، و التزامات عملی و اجتماعی، بسیار برجسته است ولی در مقوله ی معنویت، بعد احساسات و هیجانات شخصی، بیشتر مورد تأکید قرار میگیرد. بر این اساس، افرادی که خود را مذهبی قلمداد میکنند، بیشتر بر باورهای اساسی مذهبی خود تمرکز دارند و انگیزه ی قابل توجهی برای عمل کردن بر اساس دستورالعمل های ارائه شده از جانب مذهبشان در زندگی شخصی و اجتماعی خود را دارند. اما افرادی که خود را معنوی قلمداد میکنند، بیشتر تأکید بر تجارب احساسی و عاطفی ناشی از پیوستگی و اتحاد با معنایی فراتر از خود، مانند احساس پیوستگی با خداوند و تعلق قلبی به دیگران را دارند و انگیزه ی آن ها بیشتر حول تجربه ی این احساسات مثبت درونی، متمرکز است. این تقسیم بندی، به خوبی، ابعاد متمایز مذهب و معنویت را در یک نگاه کلی، نمایان میسازد، اما باید توجه داشت که چنین تمایزاتی جنبه ی مطلق ندارد، زیرا بسیار محتمل است که یک فرد مذهبی، بر اساس باورهای مذهبی خود، تجارب معنوی شخصی و منحصر به فردی را داشته باشد و یک فرد معنوی نیز ممکن است که به عقاید درونی مشخص و منسجمیپایبند باشد. از سوی دیگر مؤلفه های اجتماعی اگرچه عمدتاًً با عقاید مذهبی همراه است، ولی عقاید معنوی نیز میتوانند منجر به شکل گیری شبکه های اجتماعی خاص خود شوند، چنانچه در بعضی از کشورها نهادهای اجتماعی خاص افراد دارای عقاید معنوی مشترک، وجود دارد (زینبائوئر و پارگامنت، ۲۰۰۵).
بر اساس پژوهش های انجام شده، چنین به نظر میرسد که اکثر افراد، خود را هم مذهبی و هم معنوی، در نظر میگیرند و تنها درصد کمیاز افراد هستند که خود را فقط مذهبی یا معنوی تلقی میکنند. بویژه درصد بسیار پایینی از افراد مذهبی هستند که خود را معنوی تلقی نکنند. به عنوان نمونه، در پژوهش زینبائوئر و همکاران (۱۹۹۷ به نقل از زینبائوئر و پارگامنت، ۲۰۰۵). ۷۴ درصد از آزمودنی ها خود را هم مذهبی و هم معنوی معرفی کردند، ۱۹ درصد خود را صرفاً معنوی (و نه مذهبی) و فقط ۴ درصد خود را مذهبی (و نه معنوی) میدانستند. این موضوع در چند پژوهش دیگر نیز مورد بررسی قرار گرفته و نتایج بسیار مشابهی به دست آمده است (زینبائوئر و پارگامنت، ۲۰۰۵).
۲-۴-۳ شکل های سالم و ناسالم مذهب و معنویت
در طول قرن بیستم در میان صاحب نظران علم روانشناسی، نگرش های بسیار متفاوت و حتی متضادی وجود داشته است در مورد اینکه آیا مذهب و معنویت عوامل کمک کننده به سلامت روان محسوب میشوند و یا جزء عوامل آسیب زا برای سلامت روان هستند. در این میان، نظریه ی آلپورت در مورد مذهب درونی و بیرونی، به عنوان یک مفهوم سازی جامع و همه جانبه و در عین حال، فاقد پیش داوری و تعصب در این زمینه، بسیار مورد توجه نظریه پردازان و پژوهشگران حیطه ی روانشناسی مذهب و معنویت قرار گرفت. آلپورت دو نوع مذهب را معرفی کرد: مذهب درونی[۱۳۶] و مذهب بیرونی[۱۳۷]. یک فرد دارای مذهب درونی، با عقاید مذهبی خود، زندگی میکند و هدف و غایت شئون مختلف زندگی خود را با این عقاید، معنا میبخشد. در حالی که افراد دارای مذهب بیرونی، نگاهی سودگرایانه و ابزاری به عقاید مذهبی دارند، به طوری که از مذهب برای دست یابی به اهدافی همچون امنیت، پایگاه اجتماعی و به طورکلی اهداف غیرمذهبی و غیردینی، استفاده میکنند (زینبائوئر و پارگامنت، ۲۰۰۵).